اين هواي گرم تهران منو ياد خاطرهاي از سالها پيش مياندازه. شبهاي گرم تابستون شيراز. از اونجايي كه اكثر خونهها ويلايي هست، كسي داخل خونه و زير كولر نميخوابيد و همه به پشت بام، بهارخواب و حياط پناه ميبردن.
از قضا خانواده همه در سفر بودند و اون شب مثل بقيه شبها رختخواب را وسط حياط پهن كردم و خوابيدم.
داستان از اونجا شروع شد كه با صداي جيغ بلندي از خواب پريدم.
دم دماي صبح بود و هوا هنوز روشن نشده بود. تو رختخواب نشسته بودم و نميدونستم چكار كنم و بيخودي به اينور و اونور نگاه ميكردم. آخه چند وقت قبلش دزد اومده بود خونه يكي از همسايهها را جارو كرده بود. چند دقيقهاي گذشت. هيچ صدايي نمياومد. اميدم به بيلي بود كه گوشه حياط گذاشته شده بود.
خبري نشد. دوباره دراز كشيدم و چشمام رو بستم. هنوز خوابم نبرده بود كه احساس كردم كسي از بالاي ديوار داره نگام ميكنه. فهميدم كه دير شده و ديگه نميتونم به بيل برسم. خودم را زدم به خواب.
خودشواز ديوار پايين كشيد و يواش يواش اومد سمت من. شَمَد را كشيده بودم روي سرم و نفس را تو سينه حبس كرده بودم. پاهاش را آورد بالا و گذاشت رو گلوم و آروم آروم فشار داد. انگار پوتين پاش بود.
جيك نزدم. ترجيح دادم خيال كنه كه مُردم. اون هم فشار ميداد. داشتم خفه ميشدم. يعني اگه يه خورده ديگه ادامه ميداد خفه ميشدم. اما بيخيال شد و رفت. منم از ترس همون زير موندم. ساكت و با نفسهاي كوتاه طوري كه سينه يا شكمم بالا و پايين نشه.
آفتاب افتاده بود روي لحاف كه از خواب بيدار شدم. ديدم بابام اينا تازه رسيدن. ماجرا را تعريف كردم و گفتند خواب ديدي. چند روز بعد هم مامانم از زن همسايه شنيد كه شب خواب بدي ديده و جيغ كشيده. من هم بيخيال ماجرا شدم.
اما اين قضيه ادامه داره. هنوز هم كه هنوزه بعضي وقتا مياد سراغم و هر بار پوتينش رو محكمتر روي گلوم فشار ميده. باز هم احساس خفگي ميكنم اما به اندازه شب اول نميترسم.
الهي بميرم
پاسخحذفزیبا بود، ولی غم انگیز
پاسخحذفای کاش کابوس های بد رو بشه از خواب ها روند، از بیداری که جای خود داره ....
سلام
پاسخحذفچی بگم برادر؟
سلام
پاسخحذفخوشحالم که وبلاگ شما را می بینم. امیدوارم که هر روز موفق تر از دیروز باشید.
فرصت کنم، به تناوب به شما سری خواهم زد.
ارادتمند
شهرام
فکر کنم اون یارو رو میشناسم! چند باری هم گردن منو مورد لطف خودش قرار داده!
پاسخحذف