۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

مرد سيندرلايي

بعضي‌ها واقعاً مرد هستند. يه مرد واقعي. براي بيرون كردن فقر و بدبختي از خونه حاضرن از جون و دل بجنگن. جيمز براداك از اين دسته مردهاي واقعيه. كسي كه بخاطر نجات خانوادش از فقر و آوردن غذا و شير به خانه، با دستي شكسته در بارانداز كار مي‌كنه و در مسابقات بوكس شبانه شركت مي‌كنه. براي نجات از فقر تا اون جايي پيش مي‌ره كه قهرمان سنگين وزن دنيا مي‌شه. به اون لقب مرد سيندرلايي مي‌دن چون لياقتش خيلي بيشتر از فقر بوده و براي رهايي مبارزه مي‌كنه. از روي درام زندگي جيمي فيلمي زيبا ساخته شده با بازي راسل كورو


۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه

حضرت آقا


شاه، كه معمولاً شاهنشاه خوانده مي‌شد، از چنان قدرتي برخوردار بود كه هيچ حاكم اروپايي هرگز در اختيار نداشت. اگر چه برخي شاهان روسيه، مانند پتر كبير، به آن نزديك شدند. قدرت و ثروت همگي از شاه ناشي مي‌شد و جان و مال همه در اختيار او بود. اختيار مرگ و زندگي هر يك از اعضاي جامعه، شاهزادگان و صدراعظم به پايين، اساساً در دست شاه بود. . . . اگر مردم شاه را به‌عنوان موجودي آسماني نمي‌پرستيدند، قطعاً او را نماينده خدا روي زمين و چند سر و گردن بالاتر از مردم عادي، از جمله پسران خود او و ديگران مي‌دانستند. . . . مشروعيتش مستقيماً از فر ايزدي گرفته مي‌شد كه خدا به او داده بود. بايد بر اين نكته تاكيد كرد كه شاهان ايران مشروعيت خود را از طبقه اشرافي و روحاني به ارث نمي‌بردند، بلكه مستقيماً از طريق فر ايزدي از خدا دريافت مي‌كردند. اين مفهوم سلطنت در دوره اسلامي به جا ماند و تعابيري مانند ظل الله و قبله عالم براي توصيف مقام شاه به كار گرفته شد.
همايون كاتوزيان محمدعلي، خلقيات ما ايرانيان، مهرنامه، ضميمه نقد و بررسي كتاب، شماره 2، ارديبهشت 89 

۱۳۸۹ خرداد ۲۷, پنجشنبه

قهرمان شمشيرزني

اولي: اون مشاوره چقدر قيمت داده بود؟
دومي: 35 ميليون تومن
همون اولي: زودتر مي‌دونستيم قيمت بالاتري مي‌داديم تا بارمون را ببنديم. ما با 600 هزار تومن كار را تموم كرديم
جواب دومي: براي همينه كه ميگن نون حلال درآوردن از شمشير زدن تو ميدان جنگ سخت‌تره

۱۳۸۹ خرداد ۲۶, چهارشنبه

شكست تابوها

گرسنه بودم. همين ديروز ظهر. اومدم بيرون و تو خيابون راه افتادم. چند تا ساندويچي و رستوران توي اون راسته بود. اما هنوز مردد بودم. ناگهان اعلاميه قديمي درگذشت يه‌نفر كه بالاش به عبري نوشته بودن، پشت شيشه يكي از رستوران‌ها جذبم كرد. نتونستم دل بكنم و با خودم گفتم چنين فرصتي به سختي تكرار ميشه. مگه ما هميشه نبايد دنبال تغيير و يادگيري و نوآوري و از اين حرف‌ها باشيم. بسمه ا... . خلوت بود. جز يكي دو تا ميز بقيه همه خالي بودن. حلال و حروم و ذبح اسلامي و از اين حرفها نمي‌ذاشت به چيز ديگه‌اي فكر كنم. آخرش به پيشخدمت گفتم ماهي مي‌خورم. ماست هم بيار. گفت ماست نداريم. حتماً تو شريعت آنها حرومه كه نداشتن. تو عمرم با چنين دلهره‌اي غذا نخورده بودم. نه تو ساندويچي ارمني‌هاي تخت طاووس و ميرزاي شيرازي، نه خارج كشور. نه هيچ جاي ديگه. با اينكه هنوز هم برام سخته بپذيرم اما تونستم. من اين تابو را شكستم.

۱۳۸۹ خرداد ۲۲, شنبه

خليلي شوريني

امروز آخرين جلسه كلاس مديريت تحول و اجراي برنامه‌هاي استراتژيك بود. به جرات مي‌تونم بگم كه بهترين كلاسي بود كه طي اين دوره شركت كرده بودم. نه اينكه سيلابس خوبي داشته باشه و يا اينكه بچه‌ها رفتن پي گرايش‌هاي خودشونو و كلاس خلوته و از اين حرف‌ها. فقط يه دليل داشت. اون هم استادش بود. كساني مثل دكتر سهراب خليلي شوريني كمتر پيدا مي‌شن. كسانيكه وقتي حرفي مي‌زنند به مغز آدم پونس مي‌شه. محاله آدم يادش بره. چون خوب مي‌تونن اون حرفه را به مثال مناسبي، كه حاصل سالها تجربه هست، بچسبونن.

۱۳۸۹ خرداد ۱۹, چهارشنبه

تاوان

دست خودمان نيست. تو زندگي نقاط ضعفي وجود داره كه مثل خوره به جونمون اقتاده.
فكر مي‌كنيم تا آخر عمر بايد كفاره‌اش را پس بديم. يه نگاه كوچولو به گذشته كافيه تا بفهميم قضيه از كجا آب مي‌خوره.
تماشاي فيلم تاوان مي‌تونه ما را ببره تو فكر كه بيشتر مصائب زندگي تاوان اشتباه خودمون و يا ديگرانه.

۱۳۸۹ خرداد ۱۳, پنجشنبه

كلام آخر

"ظريفي مي‌گفت تنها كسي كه تغيير را دوست دارد، بچه‌اي است كه شلوارش را خيس كرده."
اين كلام آخر كتاب مديريت از طريق تغيير نوشته پاتريشيا ويلسون. هر چند كه فكر نكنم اين حرف براي همه بچه‌ها صادق باشه، اما اين كلام آخر براي من يه شروعه.
.
.
.
.
.
اين كتاب به فارسي ترجمه و توسط انتشارات موحد (مشهد) چاپ شده اما تو اينترنت لينك فارسي نديدم كه بهش بچسبونم.