گرسنه بودم. همين ديروز ظهر. اومدم بيرون و تو خيابون راه افتادم. چند تا ساندويچي و رستوران توي اون راسته بود. اما هنوز مردد بودم. ناگهان اعلاميه قديمي درگذشت يهنفر كه بالاش به عبري نوشته بودن، پشت شيشه يكي از رستورانها جذبم كرد. نتونستم دل بكنم و با خودم گفتم چنين فرصتي به سختي تكرار ميشه. مگه ما هميشه نبايد دنبال تغيير و يادگيري و نوآوري و از اين حرفها باشيم. بسمه ا... . خلوت بود. جز يكي دو تا ميز بقيه همه خالي بودن. حلال و حروم و ذبح اسلامي و از اين حرفها نميذاشت به چيز ديگهاي فكر كنم. آخرش به پيشخدمت گفتم ماهي ميخورم. ماست هم بيار. گفت ماست نداريم. حتماً تو شريعت آنها حرومه كه نداشتن. تو عمرم با چنين دلهرهاي غذا نخورده بودم. نه تو ساندويچي ارمنيهاي تخت طاووس و ميرزاي شيرازي، نه خارج كشور. نه هيچ جاي ديگه. با اينكه هنوز هم برام سخته بپذيرم اما تونستم. من اين تابو را شكستم.
منم چند وقتيه دنبال فرصت واسه شكستن چندتا از اين تابلوهامم. البته يه كم فرق دارن.
پاسخحذفراستي ماست و ماهي باهم خورده نشه بهتره
فكر كنم بهتره بجاي اينكه بشكنيشون بديشون بمن
پاسخحذف