۱۳۸۹ مهر ۶, سه‌شنبه

زلزله

زلزله‌اي با قدرت 6.1 ريشتر شيراز را لرزاند.

فكرش را بكنيد زلزله اينقدر مهم بوده كه ساعت 3 بعد ازظهر تكرار مي‌كنم 3 بعد از ظهر شيرازيا از خواب بيدار شدن و رفتن تو خيابون.





پي نوشت: دو ساعت بد كه زنگ زدم گفتن بد خواب شديم و حالا مي‌خواهيم بريم بخوابيم.

۱۳۸۹ مهر ۱, پنجشنبه

همشاگردي سلام 2

سيد مهدي حجازي، فرشيد توانگر، احد فربود، مجيد حق‌نگهدار، مسعود فرزادفر، محمد تراشچين، عليرضا فاليزي آزاد، جمشيد رضايي، بهزاد اشرفي گنجوي، محمد منصوري، احمد رضازاده، علي هورمزدي، آرش ميرباقري، رضا شيخ عطار، حسن شايگان، مازيار كيان، علي بذرافشان، احمد شيرزاد، حسين محمدي آذر، كيوان احرار، بهروز بهتايي، محسن قيطاسي، عليرضا رنجبر، اميد پوست‌فروش، مصطفي سمي‌زاده، مهدي ذاكرحسيني، حسين قاعدي، امير ميرشرف‌الدين، حسين ديندار، اشكان مددي، سيد حسين نجفي، امين نفيسي، حسين شهبازي، حسين پاكبازي، بابك ربيعي، عليرضا (اميد) مددي، محمد راسخي، مجتبي قانع شيرازي، داريوش ستايشگر، بابك محمدي، محمدعلي اسلامي، مهدي عباسي، فرشيد فضلي، عليرضا آزاد، شهرام حسيني، سيد هادي فاطمي، مهدي رزمخواه، مهدي بلورچي‌فرد، نظام محمدي كشكولي، افشين شمس‌الديني، ناصر جرثه، حسين كارانديش، حسين حاتمي، فريد جان‌نثار، بابك بهبودي، امير خدادادي، حميدرضا عابديني، افشين زبانفهم، علي بهرنگ‌فر، امير نراقي، مهدي افتخاريان، آرش مردانه، سيد محمد حسام مصلح شيرازي، مازيار گنجو، علي شريفي حسيني، امير هاشمي، علي‌محمدرحيمي، رضا شكري كوچك، محمد يعقوبي، مهدي چگيني، مسعود نامداري، فرشيد توانگر، محمدرضا حصاركي، محمدرضا سوداگري، محسن مظفري، كميل پورخوش، كاظم محمدي، اكبر قاسمپور، الهه سليمي، فرخنده ميرحسيني، فاطمه سادات رضوي، علي خلقاني، عليرضا عباسي نيكو، علي هاشمزهي، علي نعمتي‌زاد، علي عبدي، علي شهرستاني، عباس بهمني، عباس بيگ‌زاده، شيوا حايري، شهريار فتاحي، سيد محمدحسين قوامي، مرتضي زعفرانچي‌زاده، روح‌الله فلاح، جلال حجتي، رضا خانيان، حسن ناظمي، بهاره محمدطاهري، ايمان يوسفي، ايمان مهدوي، اكبر مراد، علي خلقاني، محمد رضا حاجي‌انزهايي، محمدرضا خانيان، رضا عباسي، بابك جوادي‌فر، غلامرضا اميني، محمد عليمحمدي، يحيي پيروي




پي نوشت: پست قبلي را كه مي‌خواستم بنوسيم، حدود يك ساعت زور زدم و تنها اسامي چند تا از بچه‌ها به ذهنم رسيد. آخر شبي فرصت شد تا كمي ياد گذشته كنم.
اين قضيه به همين جا ختم نمي‌شه و اگه تا آخر عمرم باز هم كسي را يادم اومد، اسمش را مي‌نويسم.

همشاگردي سلام

آغاز پاييز را هيچ وقت دوست نداشتم. هر كس دور و برم هست ميگه عجب روزايي بود و چقدر خوش مي‌گذشت، اما من هميشه از مدرسه بدم مي‌اومد. دبستان مترادف بود با:

  •  مشق‌هاي زياد و بي پايان،
  • راه‌هاي طولاني كه هميشه پياده مي‌رفتيم و بر مي‌گشتيم (و تازه  بعدش هم زنبيل به دست برمي‌گشتيم دم مدرسه كه تو صف نونوايي وايسيم)،
  • ناظم‌هايي كه دست بزن داشتن و از چك و تو گوشي گرفته تا خط كش چوبي و فلزي نثار صورت و دستت مي‌كردن
  • بمبارون و نداشتن پناهگاه و تعطيل شدن مدرسه هنگام آژير خطر
  • كندن آذين‌ها و كاغذ ديوارياي 22 بهمن توسط بچه‌هاي شيفت مخالف

از اول تا چهارم دبستان شيخ محمد خياباني بوديم كه همه با اسم قبلي پارس‌مهرگان مي‌شناختنش. اما سال پنجم رفتيم حميري تو محله شاقيص. سال پنجم مترادف بود با اوج بمبارون شهرها و تعطيل شدن مدارس. يعني ما امتحان ثلث سوم نداديم.

اما بين اين همه خاطرات بد فقط همشاگردي‌ها و معلم‌ها خاطره مي‌شن. اونم بعضياشون. 
محمود فريدوني، امين عشايري، محمد معيني، مراد طيبي، داداشم حسين، روح‌الله شيخ نژاد، محمدامين كامياب، حميد قاسمي‌نژاد، مهدي صادقي، افشين عفيفي، افشين يدملت، علي اخلاقي، علي ابراهيمي، رضا عطار، علي ابراهيمي، فرشيد خادم‌زاده، امين بيك محمدي، سيد محمدجعفر شفيعي، علي مسكين شيرازي، علي رضا برزگر فرزند اسماعيل، عليرضا برزگر فرزند ناصر، رضا جوكار، محسن چوبين، محمد (اميد) جوانمردي، رضا دادخواه آسمان، افشين اشرافي، مجيد حقيقي، سعيد ترابي، سيد محمدحسين محمدي جهرمي، محمد احمدزاده، مهرداد پاكمهر، علي معصومي، كامران اسفندياري، عليرضا اعتمادي، افشين طوفان، حامد حسني، 
...
ياد همشون بخير 





۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه

عيد فطر


روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست                     می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست
نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت                                وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست
چه ملامت بود آن را که چنین باده خورد                           این چه عیب است بدین بیخردی وین چه خطاست
باده نوشی که در او روی و ریایی نبود                           بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست
ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق                                   آن که او عالم سر است بدین حال گواست
فرض ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم                               وان چه گویند روا نیست نگوییم رواست
چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم                           باده از خون رزان است نه از خون شماست
این چه عیب است کز آن عیب خلل خواهد بود                     ور بود نیز چه شد مردم بیعیب کجاست

۱۳۸۹ شهریور ۱۸, پنجشنبه

دهخدا

دنبال معني يك كلمه مي‌گشتم و هميشه بهترين جا سايت لغت نامه دهخدا. رفتم ديدم فيلتر شده و گفت بجاش مي‌توني بري توسايت "موشكي و نظامي" يا "موزه هنرهاي معاصر" و يا چند جاي بي ربط ديگه.
 بامزه اينجاست كه زيرش هم نوشته "معرفی پایگاه های اینترنتی به معنی تایید تمامی محتوای هر یک از پایگاه ها نمی باشد ". 
خب يكي نيست بگه خوب همون دهخدا را باز مي‌گذاشتي بعد اينو زيرش مي‌نوشتي.

وداع با رمضان

برگ تحویل می‌کند رمضان
بار تودیع بر دل اخوان

یار نادیده سیر، زود برفت
دیر ننشست نازنین مهمان

غادر الحب صحبةالاحباب
فارق‌الخل عشرة الخلان

ماه فرخنده، روی برپیچید
و علک السلام یا رمضان

الوداع ای زمان طاعت و خیر
مجلس ذکر و محفل قرآن

مهر فرمان ایزدی بر لب
نفس در بند و دیو در زندان

تا دگر روزه با جهان آید
بس بگردد به گونه گونه جهان

بلبلی زار زار می‌نالید
بر فراق بهار وقت خزان

گفتم انده مبر که بازآید
روز نوروز و لاله و ریحان

گفت ترسم بقا وفا نکند
ورنه هر سال گل دمد بستان

روز بسیار و عید خواهد بود
تیر ماه و بهار و تابستان

تا که در منزل حیات بود
سال دیگر که در غریبستان

خاک چندان از آدمی بخورد
که شود خاک و آدمی یکسان

هردم از روزگار ما جزویست
که گذر می‌کند چو برق یمان

کوه اگر جزو جزو برگیرند
متلاشی شود به دور زمان

تاقیامت که دیگر آب حیات
بازگردد به جوی رفته روان

یارب آن دم که دم فرو بندد
ملک الموت واقف شیطان

کار جان پیش اهل دل سهلست
تو نگه دار جوهر ایمان

سعدي، مواعذ، قصايد،  44