آغاز پاييز را هيچ وقت دوست نداشتم. هر كس دور و برم هست ميگه عجب روزايي بود و چقدر خوش ميگذشت، اما من هميشه از مدرسه بدم مياومد. دبستان مترادف بود با:
از اول تا چهارم دبستان شيخ محمد خياباني بوديم كه همه با اسم قبلي پارسمهرگان ميشناختنش. اما سال پنجم رفتيم حميري تو محله شاقيص. سال پنجم مترادف بود با اوج بمبارون شهرها و تعطيل شدن مدارس. يعني ما امتحان ثلث سوم نداديم.
- مشقهاي زياد و بي پايان،
- راههاي طولاني كه هميشه پياده ميرفتيم و بر ميگشتيم (و تازه بعدش هم زنبيل به دست برميگشتيم دم مدرسه كه تو صف نونوايي وايسيم)،
- ناظمهايي كه دست بزن داشتن و از چك و تو گوشي گرفته تا خط كش چوبي و فلزي نثار صورت و دستت ميكردن
- بمبارون و نداشتن پناهگاه و تعطيل شدن مدرسه هنگام آژير خطر
- كندن آذينها و كاغذ ديوارياي 22 بهمن توسط بچههاي شيفت مخالف
از اول تا چهارم دبستان شيخ محمد خياباني بوديم كه همه با اسم قبلي پارسمهرگان ميشناختنش. اما سال پنجم رفتيم حميري تو محله شاقيص. سال پنجم مترادف بود با اوج بمبارون شهرها و تعطيل شدن مدارس. يعني ما امتحان ثلث سوم نداديم.
اما بين اين همه خاطرات بد فقط همشاگرديها و معلمها خاطره ميشن. اونم بعضياشون.
محمود فريدوني، امين عشايري، محمد معيني، مراد طيبي، داداشم حسين، روحالله شيخ نژاد، محمدامين كامياب، حميد قاسمينژاد، مهدي صادقي، افشين عفيفي، افشين يدملت، علي اخلاقي، علي ابراهيمي، رضا عطار، علي ابراهيمي، فرشيد خادمزاده، امين بيك محمدي، سيد محمدجعفر شفيعي، علي مسكين شيرازي، علي رضا برزگر فرزند اسماعيل، عليرضا برزگر فرزند ناصر، رضا جوكار، محسن چوبين، محمد (اميد) جوانمردي، رضا دادخواه آسمان، افشين اشرافي، مجيد حقيقي، سعيد ترابي، سيد محمدحسين محمدي جهرمي، محمد احمدزاده، مهرداد پاكمهر، علي معصومي، كامران اسفندياري، عليرضا اعتمادي، افشين طوفان، حامد حسني،
...
ياد همشون بخير
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر