وقتي بچه بودم ايام محرم بعضي وقتا شيراز بوديم. يادمه اون وقتا مسير نهايي اكثر هياتها به شاهچراغ ختم ميشد. بابام اينا يه هيئت داشتن (هنوز هم هست) به نام انقلابيون كه عزاداري را خيلي ساده و مختصر معمولاً در مكاني بهنام حسنيه برگزار ميكرد. بعدش همراه بابام از حسنيه كه توخيابان احمدي بود راه ميافتاديم سمت سه راه احمدي و ميرفتيم بيتالعباس. اونجا مراسم داغتري در جريان بود. جوانها معمولاً بدون پيراهن سينه ميزدن و صداي چسيبدن دستها به سينههاي عرق كرده تمام سالن بيتالعباس را پرميكرد. هنوز يادمه كه توي مسير كه از جلوي شاهچراغ رد ميشديم پاتوق فلافليها و آبادانيهاي سمبوسه فروش بود و اون وقتا كه مثل حالا هوا سرد بود خوردن اين چيزا و تماشاي هيئتها خيلي ميچسبيد. هرچند كه هيچ وقت همزمان ميسر نشد. بعضي از هيئتهاي شيراز مثل بني هاشمي و جوانمردي واقعاً بزرگ بودن و حوصلم نميشد كه از اول و تا آخر يه هيئت را تماشا كنم. همه هيئتها ميخواستن برن تو شاهچراغ و براي همين هميشه سر اينكه كدام هيئت زودتر رسيده دعوا بود. سالهاي بعد هر هيئت را يه پليس همراهي ميكرد كه در تقاطعها و ورودي شاهچراغ چنين مسائلي پيش نياد.
جاهاي ديگه هم ميرفتيم بعضي وقتا ميرفتيم مسجد بغداديها تو كوچه طاق ميزجوني يا مسجد آتشيها و عزاداري آسيد علي محمد تو بازار زرگرها.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر