۱۳۸۹ مرداد ۱۸, دوشنبه

در باب مرگ

درگذشت آشنايان هميشه دردناك است و هنگامي كه خبر از فوت اين و آن مي‌رسد ناخودآگاه انسان از بي‌وفايي ايام و گذر سريع زمان شكايت مي‌كند. با گذشت اندك زماني به‌دنبال علت درگذشت مي‌گردد و اگر پير بود ته دلش مي‌گويد خُب ديگه عمرش را كرده بود و اگر مريض بوده مي‌گويد عمرش به اين دنيا نبود. انديشه براي اقدام يا عبارت مناسبي براي تسلي بازماندگان هم  نهايت  كاري است كه انجام مي‌دهد. در اين موقعيت چيزي كه فراموش مي‌شود، تفكر به ماهيت مرگ است و اينكه روزي گريبان خودمان را نيز خواهد گرفت. فكر كردن در مورد مرگ خودمان چيزي است كه هميشه از آن گريزانيم و ادامه دادن به آن ما را بي‌نهايت مي‌ترساند. همانطور كه وقتي نگاهمان به‌صورت تصادفي در امتداد خورشيد قرار مي‌گيرد، سريعاً رويمان را باز مي‌گردانيم، تفكر به مرگ خودمان را نيز سريعاً كنار گذاشته و بي‌خيال ادامه دادن آن مي‌شويم. به بيان ديگر در مقابل مرگ، يا سعي مي‌كنيم خودمان را به كرختي بزنيم تا به لرزه نيفتيم، يا به‌طرز شرم‌آوري مي‌لرزيم. اما در مثل چه بي‌رحمانه گفته‌اند كه اين شتري است كه در خانه هر كسي مي‌خوابد.

اپيكور، فيلسوف يوناني، معتقد است كه مرگ براي كساني كه در مورد آن تامل مي‌كنند چيز ترسناكي نيست. پس بهتر است تا دير نشده بيشتر در مورد مرگ، آن هم مرگ خودمان فكر كنيم. مسلماً آگاه شدن نسبت به مرگ، در بهتر زندگي‌ كردن مؤثر است.
برخي از واقعيت‌هاي مهم در باب مرگ :
  • يكي از تفاوت‌هاي مهم ميان كودكان و انسان‌هاي بالغ، آگاهي از مرگ است. كودكان همواره خود را انسان‌هاي ناميرا مي‌پندارند و بر اين خيال‌اند كه جهان حول محور آنها مي‌چرخد. البته استثناهايي هم وجود دارد. با دقت بيشتر در خانواده‌ها و كشورهايي كه كودكان از همان سال‌هاي آغازين زندگي به نابودي تهديد مي‌شوند، نوعي خستگي مرگبار در چشمان كودكان ما را شگفت‌زده مي‌كند. گويا اين كودكان، بازنشستگاني سالخورده هستند.
  • يونانيان به‌درستي واژه "انسان" و "ميرا" را يكسان مي‌دانستند. يك موجود ميرا موجودي نيست كه مي‌ميرد، بلكه موجودي است مي‌داند خواهد مرد. آگاهي از فرارسيدن مرگ، يكي از مهمترين وجوه تمايز ميان انسان و ساير موجودات مانند درختان و حيوانات است. انديشيدن به مرگ، اين تمايز را آشكارتر مي‌كند.
  • دانستن اينكه يك ماجراي هولناك براي همه اتفاق مي‌افتد، با علم به اينكه اتفاق مزبور براي من روي خواهد داد  خيلي فرق  دارد. منظور اين است كه مرگ با غذا خوردن فرق داره و اينكه بگوييم "همانطور كه ديگران غذا مي‌خورند، من هم مي‌خورم. همانطور كه ديگران مي‌ميرند، من هم مي‌ميرم." اشتباه است. 
  • مرگ امري "ضروري" است. منظور از ضروري، آن چيزي است كه متوقف نمي‌شود، واگذار نمي‌شود و نمي‌توان با آن پيمان بست يا مذاكره كرد. در واقع مرگ ضروري‌ترين اتفاق است.
  • مرگ مطلقاً شخصي و غيرقابل انتقال است. هيچ كس نمي‌تواند جاي ديگري بميرد. ممكن است بتوان با تعجيل در مرگ ديگري، كمي زمان مرگ خود را به تاخير انداخت اما بالاخره از راه مي‌رسد. دِيني كه هر يك از ما به مرگ داريم فقط بايد با زندگي خودمان پرداخت شود، نه زندگي ديگري.
  • عدالت واقعي در هنگام مرگ اجرا مي‌شود. مرگ هم به ما تفرد مي‌بخشد و هم همه ما را برابر مي‌كند. وقتي نوبت به مرگ مي‌رسد، هيچ‌كس كمتر يا بيشتر از ديگري نيست و مهمتر از همه، هيچ‌كس نمي‌تواند آدم ديگري، متفاوت با آنچه كه هست باشد. به قول شاعر 
چو آهنگ رفتن كند جان پاك       چه بر تخت مردن چه بر روي خاك
    • فقط سالخوردگان يا بيماران نيستند كه مي‌ميرند مي‌توان گفت از لحظه‌اي كه زندگي را آغاز مي‌كنيم آماده مرگيم. در واقع ما به‌دليل آنكه بيماريم نمي‌ميريم، بلكه به اين دليل مي‌ميريم كه زنده‌ايم. در وقاع همگي ما آدمها همواره با مرگ فاصله يكساني داريم.
    • نگراني انسان‌ها از مرگ ريشه در چند باور (درست يا غلط) دارد كه بايد تكليفمان را در مقابل با آن مشخص كنيم. اول اينكه در لحظه مرگ، نسبت به اتفاقات آگاه باشيم و درك كنيم كه درگذشته‌ايم. دوم اينكه فكر كنيم در حيات پس از مرگ قراره مانند تبهكاران توبيخ شويم. دليل ديگر اينكه "نبودن" خودش خيلي هولناك است. براي رسيدن به آرامش در برابر اين باورها بد نيست كه به مسائل زير توجه داشته باشيم.
    • زندگي در اين جهان با هستي يا دوام جاودان كه به ما وعده داده‌اند، فرق دارد. زندگي فعلي سراسر تحولات غيرقابل پيش‌بيني و نوسان ميان بهترين‌ها و بدترين‌هاست و با حيات پس از مرگ كه تقريباً يكنواخت است، قابل مقايسه نيست.
    • ماهيت مرگ باعث مي‌شود كه ما و مرگ هيچگاه "همبودي" (coexist) نداشته باشيم، زيرا مادام كه ما زنده‌ايم، مرگ حضور ندارد و وقتي مرگ وارد مي‌شود ما ديگر حضور نداريم.
    • "نبودن" اينقدرها هم هولناك نيست. مگر نه اين است كه سال‌هاي درازي وجود نداشته‌ايم و اين موضوع باعث درد و رنج‌مان نشده است؟ پس از مرگ، باز هم به همان مكان يا لامكان خواهيم رفت. نگراني بخاطر سال‌ها يا قرن‌هايي كه ما ديگر زنده نيستيم، به اندازه نگراني بابت سال‌ها و قرن‌هايي كه "هنوز به دنيا نيامده بوديم" بي‌معنا است.
    • لوكرتيوس، شاعر و فيلسوف رومي، در يكي از اشعارش رويكرد متفاوتي را نسبت به مرگ در پيش مي‌گيرد. او از "مرگ جاودان" صحبت مي‌كند. يعني هرگز نبوده و هرگز نخواهد آمد. ما موفق شده‌ايم تكه‌اي از زمان را از اين مرگ جاويدان يا عظيم برباييم، متولد شويم، روزها، ماه‌ها و سال‌ها زندگي كنيم و لحظاتي را تجربه كنيم كه به اين مرگ جاودان تعلق ندارد.
    مرگ ما را به فكر كردن وا مي‌دارد، اما نه درباره مرگ بلكه درباره زندگي. انديشه‌اي كه به‌وسيله مرگ بيدار شده است، از پشت ديوار نفوذناپذير مرگ به عقب جست مي‌زند و بارها و بارها به موضوع زندگي باز مي‌گردد. گويا كه مرگ پيش‌نياز زندگي است. پس بهتر است پيش از ادامه زندگي، حداقل براي يكبار هم كه شده، به مرگ فكر كنيم.
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    مطالبي كه در بالا نوشته شده چكيده‌اي است از مطلبي بنام "بهتر است از مرگ آغاز كنيم"، كتاب پرسش‌هاي زندگي (اثر فرناندو سوتر، ترجمه عباس مخبر، انتشارات طرح نو، چاپ اول، 1384) كه در برخي مواقع، مطالبي را هم به‌فراخور متن از خودم به آن اضافه كردم.

    ۲ نظر:

    1. موضوع خیلی جالبی بود اما به نظرم در نکاتی که به عنوان شاهد برای اینکه نباید از مرگ نگران بود اشکالاتی وجود دارد مثلا اینکه گفته شده نباید از نبودن ترسید چون ما قبل از تولد هم نبوده ایم. انگار که منظور جمله این است که ما جون یک بار نبودن را تجربه کرده ایم نباید از تکرار آن نگران باشیم. در حالی که حقیقت آن است که نبودن اساسا چیزی نیست که قابل تجربه کردن باشد و از طرف دیگر اگر ما نبوده ایم چگونه فعل تجربه کردن از ما سر زده. با این اوصاف اگر مرگ مساوی انتقال از بودن به نبودن باشد این تحول برای آدمی بسیار ترسناک خواهد بود.به نظر من تنها چیزی که می تواند از وحشت مرگ بکاهد امید به حیات جاودانی است.

      پاسخحذف
    2. منظور از جمله نوشته شده، اين است كه فارغ از اينكه از كجا (يا ناكجا) بوده‌ايم و به‌كجا (يا ناكجا) مي‌رويم، شرايط و كيفيت زندگي اين دنيا با غير اين دنيا قابل قياس با آنها نيست. پس ما نمي‌توانيم اصلاً‌ حرف از تجربه بزنيم.معني و ماهيت اصلي تجربه اين دنيا هم با غير اين دنيا متفاوت است. نكته اساسي عدم وجود در اين دنيا است و اينكه بدبين بودن نسبت به پس از مرگ همانند بدبين بودن به پيش از مرگ بي‌معناست.
      در مورد حيات جاوداني هم فكر مي‌كنم خودش از چيزهايي است كه انسان را مي‌ترساند. هر چند كه به نظر مي‌رسد، بهتر از نبودن است اما فقط خوش‌بينانه نگاه كردن به آن، مانند آن‌چيزي كه انبياء الهي گفته‌اند، اندكي از ترس مي‌كاهد.

      پاسخحذف