رمضـــان آمد و شد كار صراحی از دست به درســتی كه دل نازك ساغــر بشكســـت
من كه جز باده نمی بود به دستـــم نفســـی دست گیرید كه هست این نفسـم باد به دست
ماه نو چـــون ز لـــب بام بدیدم گفتـــــــــــم ای دل از چنبر این ماه كـجا خواهـی جست
در قدح دل نتوان بست مگــر صبحـــــدمی كه تو گویی رمضان بار سفر خواهد بست
وقت افطار به جز خون جــــگر خواجو را تو مپندار كه در مشــربه جلایــی هســــت
خواجوي كرماني، غزليات، 114
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر